کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

گیچ و گیج و گیج

sam allameh

وقتی بامداد جمعه احمد احمدی زنگ زد و گفت خسرو رفته  فکر کردم مثل همیشه از آن  شوخی های بی مزه می کنه .... خنده ایی زورکی تحویلش دادم .... وقتی بغضش ترکید ... دلم طاقت نیاورد .... اشکی بود که روان می شد از پس یک نسل خاطره .... از پشت سین های زنگ داری که حالا فقط صدایی است خدابیامرزی .... ۱۶ سال بیشتر نداشتم .... پدرم داشت سریال در کنار هم را می گرفت ... دوان دوان رفتم تا چهار راه جهان کودک .... همانجایی که بالایش نوشته بود مالیات نیاز جامعه مدنی .... در کنار گل فروشی بهرام ... در آن زمان ورزشی نویس بودم و در بدر بدنبال مطلبی متفاوت برای ویژه نامه نوروز ... با همه  صحبت کردم ... فتحعلی اویسی ... مهرانه مهین ترابی ... و خسرو شکیبایی ... در آن روزها برای سالگرد تختی مطبی نوشته بودم با نام در سوز موذی یک صبح نابجا که وقتی انرا خواند با  آن صدا و ان زنگ اشکی ریخت و اشک من را هم در اورد .... چنان سیگار را پک می زد که جان ادم کشیده می شد .... و آن همه خوبی فردا در دستان یک ملت سر بر خاک می گذارد .... نمیخواستم این را بنویسم ... اما دلم نیامد .... واقعا دلم نیامد .... تسلیت بلد نیستم بگویم ....  اما حیف شد خسرو رفت ....!

نظرات 1 + ارسال نظر
بابایی یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ب.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام... من هم خیلی خسرو رو دوست داشتم... فیلم هاش و همینطور کاست هایی که داشت... از همه بیشتر کاست مهربانیش.... مثل اون با اون حس و حال حالا حالا ها نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد