کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

کاغذ خط خطی

درباره سینما ...ورزش...اجتماع....و هزار حرف خاکستری

بودن و تجربه

از وقتی به شرایط زندگی برگشتم .... خیلی عقبم .... از روزگار ... از بودن و تجربه کردن .... خسته ام و گرفتار ..... پر از زخم و نفرت ..... بامداد امروز صدای نفسهای دخترم را می شنیدم .... می دانید چه حسی دارد ؟ْ! ......

زندونی از دیوار بیزاره

زندان بودم ..... بخاطر چند استکان الکی .... چسبیده به خلیج فارس .... با ماشینی که واژگون کردم و ۱۵ روز را پشت میله های زندان سپری کردم ..... نبودم ..... هنوز هم نیستم .... آن دیوارهای بلند در این گرمای ۵۰ درجه هیچگاه از  من دورنمی شوند .....  فعلا؛ این چند خط را قبول کنید تا برایتان بیشتر وصف این روزها را روایت کنم .... با دلی تنگ .... از دخترم ... مادرم ... پدرم .... ایرانم .....!

برای بودن

یکباره دلم تنگ شد .... همینجوری .... بدون دلیل ... مثل یک عادت ترک کرده .... دلم گرفته بود ... غروبهای این شهر هم دلگیر است .... هنوز نرفتم به دخترم سر بزنم ..... گرفتارم و مشغول .... اما تا آمدنش حتما؛ می روم .... تا النازم را در آغوش بکشم .... مادرم نمی داند ... شاید می داند بروی خود نمی آورد ... دلم می خواهد بهش بگویم  : مادر بزرگ شدی .... اما او این سیب حرام را نمی خواهد ...... می دانم ... خوب می دانم ..... بهر حال گرفتار روزگار شدم ..... در این طپش  و در این آفتاب سر سخت دوبی ....  اینقدر احتیاج به ایران دارم که نمی دانید .....

وقت روئیاهای تازه .....

وقت روئیاهای تازه ... وقت شاباش ستاره است .... حالم بد نیست .... سرگرمم ... فقط همین ... دلخوش به این کار که دوستش دارم ..... می خوانم می نویسم ... و قسمت می کنم این زیبایی ها را با شما خوبان در آن قاب چوبی ..... اگر برنامه (( کات )) را از طپش می بینید بگویید چطور است ؟ هر شنبه شب ساعت ۲ شب به وقت تهران ...... یکسنبه ها ساعت ۲ ظهر .....

....و سلامی دوباره به آفتاب

دوباره بازی از سر ... من و طپش در ضیافتی تازه ... در فصلی نو ... {کات } دوباره متولد شد ... در  بهار ۸۷ ... اتفاقی که انتظارش را بعد  از دو سال دوری می کشیدم ... از امشب با  {کات } در شبکه خوبی ها ....با طپش برای شما تا همیشه بودن .... امسال برای من پر از اتفاقاتی است وصف ناشدنی .........پر از تولد ..... از کات تا الناز .....این همه چیز خوب و خوشمزه .....در این بهار پر از رنگ........  دیوانه نشدم ..... حال من خیلی  خوب است حال شما چطور ؟!

دختر دار شدم ....

اسمش را الناز گذاشتم ..... دوست دارم این نام را .... حالا فقط این ثانیه هاهستند که مرا از درون خودم بیرون می کشند .... چند روز دیگر می روم تا حسش کنم .... این آرزوی همیشه بود .... دختر داشتن ... بابایی شنیدن .... برای آن مردن و زنده شدن .... الناز علامه حالا ثبت می شود در ثبت احوالی در بیرون خانه پدری .... یک دست لباس صورتی .... برای یک دل سیر گریستن .... دختر دار شدم .... باور می کنید ؟

این ضیافت تازه

با آمدن آن غریبه  کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می داننند این خبر را ...اما مهم من هستم که باور کنم ....این حالت خوش را .....

این ضیافت تازه

با آمدن آن غریبه  کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می داننند این خبر را ...اما مهم من هستم که باور کنم ....این حالت خوش را .....

این ضیافت تازه

با آمدن آن غریبه  کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می داننند این خبر را ...اما مهم من هستم که باور کنم ....این حالت خوش را .....

بهت یک تصویر...

 

حالا قبول می کنم این حس و حال عجیب و غریب را .... این حس مسئولیت نا تمام در این تنهایی  مطلق ...... این های مانده روی آینه... بهت تصویری است که زل زده به چشمانم و مرا از فرسنگها فرا  می خواند .... می خوانمش ... می بویمش تا باور کنم این روزگار هم شیرین می شود حتی با خوردن شهدی ممنوع و حرام که در نگاه این جامعه زشت است و خراب ...... من این موجود تازه را حفظ می کنم .....تا قد بکشد .....و برسد به سقف آسمان ..... من این موجود تازه  را حفظ می کنم تا بتوانم فردا روز سر بر بالین استوارش بگذارم و  یک دل سیر بگریم ..... من حفظ اش می کنم .....چون منهم یک پدرم ......!