-
آب ....خاک .......زندگی
جمعه 2 آذرماه سال 1386 20:15
نهال پرسید :چرا این گذشته هاست که تو را خوشحال می کند ؟! این گذشته چه حس دعوت کننده ایی است برای خوب شدن حال؟ ..... چه رازی دل این نوستالژی بی پایان وجود دارد ؟....این چه مهری است که فقط می شود از یاسهای دست چین شده جانماز مادربزرگ پیدایش کرد؟ .....این چه عشقی است که محدود شده است در ان جعبه چوبی روی طاقچه خانه پدری...
-
بازهم دوره کردن تمام خوبی ها.......
پنجشنبه 1 آذرماه سال 1386 21:32
این روزهای اینقدر اتفاقات عجیب و غریب می افتد که نمی دانم از کجا باید شروع کنم ...... امروز برف بارید ...... باورتان نمی شود که چه حس خوبی دارند این دانه های سفید و بی خدا .... وقتی می نشینند برروی دستانت و تو آنها را آبشان می کنی آنهم از روی عشق ........از گرمای حضورت .......چه کیفی می دهد ....... .......در تکاپوی...
-
عجب روزی بود امروز
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 20:50
عجب روزی بود امروز …. از دیشب شروع شد …. از این آهنگ احسان خواجه امیری …. از این شعر ….. وقتی تا صبح گریستم و حضورش را طلب کردم …. وقتی هرچه شماره اش را گرفتم و جوابم را نداد …. تا این که در این بامداد سرد پیدایش کردم …. تر و تازه بود …. عروسک عشقم را می گویم …. همانی که بهانه تولد این پنجره شد ….. بهانه تمام خوبیها...
-
یک حس ناب...!
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 21:18
میشه خدا رو حس کرد....... تو لحظه های ساده ..... بی عشق عمر آدم........بی اعتقاد میره....... هفتاد سال عبادت..........یک شب به باد میره...... عاشقانه ای از افشین یداللهی .... حالی می کنم با این واژه ها ..........!
-
مبارکم باشد ....!
دوشنبه 28 آبانماه سال 1386 18:48
((یک روز ملا نصرالدین را دیدند که در خیابان بچه ها را کتک می زند .... بهش می گویند چرا این کار را می کنی با عصبانیت گفت : وقتی این بچه ها بزرگ می شوند ما پیر میشویم.....)) امروز را به نام پدرم می زنم که شصت و چند سالش شد ...این چند سال را می دانم ولی نمی گویم تا باورش نکنم .... نه آن موهای سپید و نه آن چین و چروک های...
-
..زندگی آغاز می شود
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 18:13
این تعطیلات کش دار و خمیازه آور آخر هفته هم تمام شد .... حالم خوب است ... تاکید می کنم بر این حس که فکر نکنید مثل جغد شوم فقط ناله می نویسم و غصه می کارم ..... این روزها تمام نامه های نانوشته ام را تمام کردم ..... تمام واژه ها را کنار هم چیدم ....آرزو ها را در انتهای یک لبخند نقاشی کردم ..... این ساعت نایاب را دو دستی...
-
بی پر و بال....سبک مثل آب
شنبه 26 آبانماه سال 1386 20:58
حالم اینقدر خوب هست که برایتان خوب بنویسم ... بخاطر تمام آن شمعهای روشن......... .بخاطر یادداشت دوست داشتنی پنجشنبه که حالا سر از پنجره دوستان دراورده و سخت شادمانم از این اتفاق ....و بخاطر دلتنگی های رفیق همیشه که دلگرمم می کند بخاطر این انتظار ..... شما هم وقتی مست خواب باشید و یکباره تلفنتان دوان دوان زنگ بزند و آن...
-
با پرسپولیس تا ابد زنده خواهیم ماند
جمعه 25 آبانماه سال 1386 19:47
اینقدر حالم خوب شد که ۲۴ ساعت بستری بودن در بیمارستان را به دست باد سپردم ... همان درد آشنای کبد بازهم دامنم را گرفت تا یک شبانه روز را درزندان دیوارهای تا ابد سفید بیمارستان بگذرانم و در میان هزار لای این لوله های بی خدا زندگی را از پروردگار تقاضا کنم .... اما با دیدن این شیر دلان سرخ پوش با اشک ریزان محسن خلیلی در...
-
پس از چندی انتظار
سهشنبه 22 آبانماه سال 1386 15:59
((ویگن ... سلطان جاز موسیقی ایران زمین ....در آستانه سالگردش .... زمزمه اش می کنم در این غربت بی انتها )) نبودم .... یعنی نیستم .... بازهم خودم را گم کرده ام ...پس نپرس معلوم هست کجایی ؟ که نیستم .....اینروزهاخلاصه می شود به یک ترانه آنهم از ویگن که چنگ میزند دلم را و یک فصل سیر گریه ام را در می آورد.وقتی می خواند من...
-
باران ....خستگی و پدرم
جمعه 18 آبانماه سال 1386 21:40
((این عکس بابایی منه زین الدین علامه تصویربردار ۳۵ ساله تلویزیون ومهران مدیری رفیق همیشه من و پدرم .... تنها عکسی بود که دم دست داشتم .... امروز هرشب میهمان خانه های شماست با چهارخونه سروش صحت ....من که نمی بینم ولی می دانم که حالی می کنید با آن )) آخر هفته شروع شد ..... تعطیلات طولانی اش ... بعد از هفت روز دوندگی و...
-
بازهم پنجشنبه و هجوم خاطرات
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 17:07
این چند روز برایم مانند پنجره نوستالژی بود که از آن می نگریستم به دنیای خودم .... از همکلامی با علیرضا امیر قاسمی و مرور هزار خاطره بی پایان تا هجوم رفقا از دور نزدیک به گوشی تلفن ... به یکباره دلمان برای هم تنگ شد ... گریه کردیم .... بغضها شکستیم .... و حالی داد در این تنهایی .... حالم خوب است .... حتی به ساعت اینجا...
-
برای یک دوست همیشه
چهارشنبه 16 آبانماه سال 1386 08:54
دیشب خلاصه شد به درد و دل با یک رفیق همیشه که بیمار بوده و من بی خبر .... استاد دیروز و رفیق امروز .... در این روزهای سرد و تنهاییی حضور کلامش بدجوری چسبید .... علیرضا امیر قاسمی برای من حکم روزهای خوش در طپش بودن را دارد ..... خاطرات سه سال شبانه روز کارکردن و یاد گرفتن ... روزهای عاشقیت .....ساعات بی خیالی...
-
من خدا را دیدم
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 21:16
من خدا را دیدم که در انتهای نگاهش باران را به من هدیه داد و رفت ..... زندگی داد ... فریاد داد ........اشک داد ... مردن داد ....!
-
این زندگی کم تحمل
شنبه 12 آبانماه سال 1386 20:28
به لطف دولت فخیمه آقای احمدی نژاد اینقدر شهره خاص و عام شده ایم که همه دنیا که تا دیروز ایران را آیرون تلفظ می کردند حالا تا فی خالدون ایران را هم می دانند .... خوشحالم و به خود افتخار می کنم ..... به همین خاطر است که تا اطلاع ثانوی باید اینجا باشم و انتظار درست شدن کارم را بکشم ..........(انرژی هسته ای ۲۰۰ تومن بسته...
-
در این جمعه سرد و خالی
جمعه 11 آبانماه سال 1386 20:52
در این جمعه سرد و خالی ... در این سر پناه خیالی ... وقتی تنها امیدت پیروز می شود خوشحالی و سرمست .... حالی می کنی و زنده می شوی .... حتی اگر ۷۲ ساعت باشد که هیچ تماسی از طرف خانه پدری نداشته باشی .... به بیراهه نروید منظورم پرسپولیس است و بس !
-
گس شدم
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 20:48
گس شدم از این روزگار تلخ .... رفیق ندیده به خاطر همین تلخ می شوم و می نویسم ..... از سکوت الناز و ندیدن شماره ای از خانه پدری برروی تلفنم ..... تلخ می شوم وقتی دلم تنگ می شود و دلشان تنگ نمی شود ... حالا زیر باران می خواهد باشد یا زیر شلاق آفتاب و یاکوهی از برف .... فرقی نمی کند .... مهم اینست که جای اشک هیچوقت پاک...
-
این باران بی پایان
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 20:27
بیشتر از ۴۸ ساعت می شود که این باران می بارد.... نا جوانمردانه .......می کوبد و می کشد .......چند ساعتی قدم زدم زیر شلاق نگاهش ..... غرق شدم در این خیسی ناتمامش .......حالم خوب است .... بارانی و پاک و زلال ....مثل نگاه ناتمام شما بر این خطوط بی انتها......
-
دلتنگی ... دلتنگی....دلتنگی
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 17:08
یکباره دلم برای همه چیز و هم کس تنگ شد ...... برای بند .....و اشک .... وخون..... . برای تمام غصه بازی های آن پرنده پر در خون ..........برای تمام شکایتهایی که در دل خود حبس کرده .... دلم تنگ شده اینرا بفهمید ...........!
-
بودن.........
یکشنبه 6 آبانماه سال 1386 18:51
برای بودن لازم نیست دیگر حتی نفس کشید........باور کنید.!
-
....و این خیسی نو برانه
جمعه 4 آبانماه سال 1386 20:42
سلامی به اولین باران پائیزی ....سلامی به خیسی نوبرانه اش ....... حتی در این غربت جان است ....... با عشق ..........سلامی از ته ماندن و انتظار کشیدن ........ در این جمعه بی انتها .......با واژه های تر و تازه .... به امید تعطیلات نایاب آخر هفته ......با سیگاری خاموش و قظره اشکی لغزان بر این گونه های سرمازده ......با...
-
فقط بخاطر پنجشنبه
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 19:49
فقط بخاطر پنجشنبه نوشتم .... به یاد تمام شمعهای روشن شاه عبدالعظیم .... به یاد تمام سقاخانه های بی آب... خاموش .... به یاد خستگی های امام زاده صالح ..... به یاد مستی و هوشیاری ......به یاد تمام گیلاسهای خالی کرده ......به یاد تمام ذغالهای گر گرفته ....... به یاد خلافهای کرده و نا کرده .....به یاد جا نماز تا نخورده...
-
به یاد آن پنجره همیشه روشن .....!
دوشنبه 30 مهرماه سال 1386 20:21
رفیق همیشه تصویر خاموش پنجره ام را در وطن نشانم داد .... حالی شد دلم ..... شاید بغضی کردم و دم نزدم .... اجازه اعتراض کردن ندارم ..... این اجازه را بهم نمی دهند و نمی دهم .... قصه ها در دل این پنجره است... عاشقیتها دارد بر در و دیوارش ... شیطنتها کرده ... سیگارها کشیده ....بوسه ها را در دل خود چیده آن پنجره ....با...
-
بازهم زمزمه های غربت نشینی
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 19:13
سلامی دوباره به آفتاب ......مزه مزه اش می کنم .....بوی کهنگی می دهد .......دستانم خط می خورد ......قطره ایی می چکد .....کاغذ قرمز می شود ......اشکم را فرو می دهم .....گونه هایم هوای باران دارند ...... چقدر عقب افتادم ..... چقدر نخواندم .......چقدر ننوشتم..... عاشق نشدم ..... دویدم و دویدم .........به هیچ جا نرسیده ام...
-
نقطه سر خط....
شنبه 28 مهرماه سال 1386 16:29
دوباره همه چیز از سر ... دوباره من و او .... با هم .... بعد از مدتی دوباره در کنار هم ..... زبان همدیگر را خوب می فهمیم .....باهم زندگی کردیم ... عاشقیتها داشتیم ....مردنها و زنده شدنها داشتیم .... آری دوباره من و تنهایی به هم رسیدیم .... مثل همیشه ... پدرم گفت : ما پاره تنمان را به امانت دست غربت دادیم ... بار دیگر...
-
با شیر ....پرسپولیس درغروب تلخ جمعه .......!
جمعه 27 مهرماه سال 1386 19:59
در غروب تلخ جمعه ... در سرمای استخوان سوز غربت .... پیچیده در شال و کلاه .... سیگاری بر لب ... استکانی در دست .... پکی می زنی .... لبی می زنی ......می سوزی .... آتش می گیری .... سرخ می شوی ... اشک می ریزی ... با کریم ۳۴ ساله ... با حسین ... با ۷۰ هزار عاشق بی دل .... با شیر پرسپولیس ایران زمین .... جرعه آخر را می خوری...
-
علامت سئوال
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 20:51
علامتهای سئوالت را که دیدم .... یاد کودکی ام افتادم که اینقدر می پرسیدم تا کلافه می کردم پدرم را .............آنوقتها چین و چروکهای زمانه موهای پدر را برفی نکرده بود ..... آنوقتها وقتی با هم حرف می زدیم بغض نمی کرد .... دلش تنگ نمی شد .... آنوقتها هر جا که گیر می کردیم پدر مثل شیر می ایستاد و می جنگید و حقت را از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 21:01
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ...روسیه هیچوقت دلش برای مردم ایران نسخوته ......) ما اینجا رو دوست داریم چون وطنمونه ....ما مثل شما نیستیم که عاشق این باشیم که بریم آمریکا؟! ... مگه اونجا چه خبره ... ما اینجا بدنیا اومدیم ... همین جا ازدواج می کنیم ... کار می کنیم و می میریم ... این چند دیالوگ ساده بود .... همین .......
-
ببار ......بی امان ببار
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 18:32
امروز یک دل سیر حرف زدم با وطن ........ کلی دلم باز شد از خستگی و باران زدگی ... حالی کردم از این حرفها و زنده شدم از این کابوس خیال .... زندگی می گذرد که کارش گذشتن است ... حالا تبدیل به یک شهروند مودب شده ام که صبح زود ورزش می کند .... بعدش می رود دنبال کار و بار ش .....و ظهر می آید خانه و ناهارش را می خورد و کتاب...
-
در سوز موزی یک صبح نابجا
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 18:32
امروز روز بیکاری بود ... صبح رفتم چند بانک و برگشتم خانه .... ماندم در این چهار دیواری که تمام دنیا چهار دیواری است .... خدا مهدی فتحی را بیامرزد ... آتش می زند به دل در آن سکانس روئیایی اعتراض مسعود خان کیمیایی .... یکهو دلم هوای دیدنش را کرد ...ترانه ای آفتابی ژولیت را با نام من زمینم را را اینروزها زمزمه می کنم ......
-
غروب چهارم ..... طعم تند پرسپولیس زلزله
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 20:53
من پرسپولیسی ام .... در این پنجره بارها نوشتم و شهادت دادم خودم را به قلم و تمام اشکهای سرخی که ریختم ...تا آخرین لحظه از عمر هم پرسپولیسی بمانم ...پرسپولیس برای من یک نوستالژی تمام عیار است که در کوچه پس کوچه های خاک خورده اش بزرگ شدم و به کمال رسیدم .... پرسپولیس برای من یک بزنگاه است از جنس عاشق شدن .... لحظه پرواز...