-
وقتی رفتم .....!
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 14:03
حال روزم اصلا؛ خوب نیست ..... این ترانه آتش زد دلم رو .... برایتان می گذارم .... سئوال نکنید آوار می شم روی سرتان .... هیچکی از رفتن من غصه نخورد هیچکی با موندن من شاد نشد وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت بغض هیچ آدمی فریاد نشد وقتی رفتم کسی غصش نگرفت وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد دل من میخواست تلافی بکنه پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد...
-
قهرمان
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 16:40
پدرها تا وقتی بچه ها شون کوچیکن براشون قهرمانن .... اما وقتی بچه ها بزرگ می شن قهرمان اوناهم پیر می شه ...
-
هزار آرزوی نرسیده
شنبه 19 مردادماه سال 1387 17:56
خیلی فکر کردم برای تولدم چگونه این خطوط را خط خطی کنم ... پر از خستگی ام ... پر از تنهایی ... مثل همیشه روزهای زندگی ام... راضی نیستم از دست خودم ... فقط هستم .... این مرداد را دوست نداشتم .... مال من نبود ... حتی روز بیست و یکم آنهم مال من نیست .... شاید مسئول ثبت احوال ناحیه یک دروغ نوشته است که من در اینروز بدنیا...
-
دلم تنگ شده
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1387 15:13
می گذرد .... سخت و طاقت فرسا ... حالم زیاد خوب نیست .... یواش یواش دارم کم میارم .... دلم تنگ شده ......
-
موندنی باشی همیشه
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 12:12
دیروز دلم تنگ شد ... وسایلم رو جمع و جور کردم ... تمام زندگی من فقط یک چمدان آبی ست .... که همه جا با من همسفر است .... دویدم تا خودم را به خانه پدری برسانم .... اما به یکباره یادم افتاد من اجازه ندارم وارد مملکتم بشم..... مسخره است نه ؟!
-
گیچ و گیج و گیج
شنبه 29 تیرماه سال 1387 20:03
وقتی بامداد جمعه احمد احمدی زنگ زد و گفت خسرو رفته فکر کردم مثل همیشه از آن شوخی های بی مزه می کنه .... خنده ایی زورکی تحویلش دادم .... وقتی بغضش ترکید ... دلم طاقت نیاورد .... اشکی بود که روان می شد از پس یک نسل خاطره .... از پشت سین های زنگ داری که حالا فقط صدایی است خدابیامرزی .... ۱۶ سال بیشتر نداشتم .... پدرم...
-
رگبار
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1387 19:17
خستم ..... همچنان در تکرار کار بیست و چهار ساعته ...... دم رفتن آلبوم سیاوش را با تب و تاب گوش دادم ... ((به گل من)) که رسیدم عجیب حالی داد به تمام این خستگی ها ... تقدیمش می کنم به دخترم و عروسک عشقم .....که همچنان با من است ....حتی در این خیال ...با این تن خسته ...... برقرار باشی و سبز گل من تازه بمون نفسم پیشکش تو...
-
یک مشت حرف الکی
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 20:36
روزگار در عین تلخی اش پر از اتفاقات خوشمزه ایی است که بعضی وقتها دوست داری آنرا در آغوش بگیری ... فردا جمعه است ... پر از خواب خواهد بود و خستگی در کردن ... لباس شستن و اطو کشیدن ..... به خود رسیدن ... خواندن و ننوشتن .... خاک کتاب بالای تخت را گرفتن و برروی صفحه ۱۹ ایستادن و تکان نخوردن .... دل تنگ شدن ... پتو را تا...
-
نقره بارون پرنده
جمعه 14 تیرماه سال 1387 15:47
هوا بدجوری گرم شده ..... سخت و پر عرق ...... این است وصف حال این روزهای بی بادبادک من.... حالم خوب نیست ..... اصلا؛ خوب نیستم .... اینقدر که یادم رفت .... امروز چند شنبه است .... هفت صبح دوان دوان بیدار شدم ..... در گیر و دار بودن و نبودن تازه فهمیدم امروز جمعه است .... یعنی می توانی بیشتر بخوابی ..... تا لنگ ظهر .......
-
از سر تکلیف شاید .....!
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 17:11
نمی دانم چه کار می کنم .....هستم .... این زندگی پر از وسوسه های الکی است .... پر از دلتنگی ... پر از زیر سیگاریهای پر... پر از استکانهای لب پریده .... سرشار از ذعالهای نم کشیده ... نیمه گرم ...سوخته .... دلم ایران می خواهد ..... آزادی می خواهد ..... خون می خواهد .....مرگ می خواهد ....
-
بودن و تجربه
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 19:43
از وقتی به شرایط زندگی برگشتم .... خیلی عقبم .... از روزگار ... از بودن و تجربه کردن .... خسته ام و گرفتار ..... پر از زخم و نفرت ..... بامداد امروز صدای نفسهای دخترم را می شنیدم .... می دانید چه حسی دارد ؟ْ! ......
-
زندونی از دیوار بیزاره
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 21:47
زندان بودم ..... بخاطر چند استکان الکی .... چسبیده به خلیج فارس .... با ماشینی که واژگون کردم و ۱۵ روز را پشت میله های زندان سپری کردم ..... نبودم ..... هنوز هم نیستم .... آن دیوارهای بلند در این گرمای ۵۰ درجه هیچگاه از من دورنمی شوند ..... فعلا؛ این چند خط را قبول کنید تا برایتان بیشتر وصف این روزها را روایت کنم .......
-
برای بودن
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 19:49
یکباره دلم تنگ شد .... همینجوری .... بدون دلیل ... مثل یک عادت ترک کرده .... دلم گرفته بود ... غروبهای این شهر هم دلگیر است .... هنوز نرفتم به دخترم سر بزنم ..... گرفتارم و مشغول .... اما تا آمدنش حتما؛ می روم .... تا النازم را در آغوش بکشم .... مادرم نمی داند ... شاید می داند بروی خود نمی آورد ... دلم می خواهد بهش...
-
وقت روئیاهای تازه .....
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 21:05
وقت روئیاهای تازه ... وقت شاباش ستاره است .... حالم بد نیست .... سرگرمم ... فقط همین ... دلخوش به این کار که دوستش دارم ..... می خوانم می نویسم ... و قسمت می کنم این زیبایی ها را با شما خوبان در آن قاب چوبی ..... اگر برنامه (( کات )) را از طپش می بینید بگویید چطور است ؟ هر شنبه شب ساعت ۲ شب به وقت تهران ...... یکسنبه...
-
....و سلامی دوباره به آفتاب
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1387 17:08
دوباره بازی از سر ... من و طپش در ضیافتی تازه ... در فصلی نو ... {کات } دوباره متولد شد ... در بهار ۸۷ ... اتفاقی که انتظارش را بعد از دو سال دوری می کشیدم ... از امشب با {کات } در شبکه خوبی ها ....با طپش برای شما تا همیشه بودن .... امسال برای من پر از اتفاقاتی است وصف ناشدنی .........پر از تولد ..... از کات تا الناز...
-
دختر دار شدم ....
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 19:39
اسمش را الناز گذاشتم ..... دوست دارم این نام را .... حالا فقط این ثانیه هاهستند که مرا از درون خودم بیرون می کشند .... چند روز دیگر می روم تا حسش کنم .... این آرزوی همیشه بود .... دختر داشتن ... بابایی شنیدن .... برای آن مردن و زنده شدن .... الناز علامه حالا ثبت می شود در ثبت احوالی در بیرون خانه پدری .... یک دست لباس...
-
این ضیافت تازه
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 10:43
با آمدن آن غریبه کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می...
-
این ضیافت تازه
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 10:43
با آمدن آن غریبه کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می...
-
این ضیافت تازه
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 10:42
با آمدن آن غریبه کوچک .... تازه شدند تمام قصلهای کهنه زندگی .... تمام بوهای خوب دنیا می آیند ...لازم نیست دقیقا ؛ کجای این جهان باشی.... حسم می گوید عروسک عشق هم باز می گردد به این قصه و تازه می شویم از نو با آن مهمان سر زده .... حالم خوب است .... شاید این خوب آتش زیر خاکستر باشد ...اما خوبم .....نمی دانم چه کسانی می...
-
بهت یک تصویر...
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 11:34
حالا قبول می کنم این حس و حال عجیب و غریب را .... این حس مسئولیت نا تمام در این تنهایی مطلق ...... این های مانده روی آینه... بهت تصویری است که زل زده به چشمانم و مرا از فرسنگها فرا می خواند .... می خوانمش ... می بویمش تا باور کنم این روزگار هم شیرین می شود حتی با خوردن شهدی ممنوع و حرام که در نگاه این جامعه زشت است و...
-
من بابا شدم
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 13:25
نمی خواستم بعد از این همه نبودن برایتان این را بنویسم اما دیروز این حال خراب شد با این خبر و خواستم بازهم مرا تحمل کنید در این حال خراب..... بعد از شش شبانه روز کار کردن و نخوابیدن وقتی غرق خواب باشی و یکباره تلفنت دوان دوان زنگ بزند ... و یکی آنطرف خط از آن سمت دنیا با هق هق ناتمام بگوید تو ناخواسته پدر شدی .... چه...
-
نوروز ....هفت سین بی سبزه ....تنگ بی ماهی ...سفره ای خالی
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 12:43
بازهم نوروز .. در این سفره خالی و بی انتها ...با سبزه های قد نکشیده ....با ماهی های مرده و تنها ...در این غربت جان سخت .........
-
هستم...بخدا هستم
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 22:46
اینجا چراغی روشن است و من در این کور سو بدنبال تمام دیروزهای بی خیالی می گردم ... خوشحالم ..این رفقای قدیمی و همیشه .. این باورهای گمشده ....این خوشحالی بی حد .... گرفتارم ...اما می دانم هستند نگاههای آشنایی که این خطوط را دوست داشتند و می خوانند ..... الناز هرروز حضور دارد ... رفیق همیشه ام اشکانم .... می آید و می...
-
برای مانوک خدابخشیان......چگوارای وطنی
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 20:53
هر نسلی در این روزگار تلخ و گس برای خودش قهرمانی دارد ...قهرمانی که دست هیچ کس به آن نمی رسد .... نمی میرد ...پاره پاره نمی شود .... بزرگ می ماند ...مثل قاب عکس پدر بزرگ که هیچگاه از بالای دیوار پائین نمی آید ..... اما یک روز از روزهای خدا ...به تو خبر می دهند قهرمان تو را کشتند .....تکه تکه اش کردند .........و حالا...
-
با پرسپولیس جاودان ...در این جمعه سرد و خالی
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 19:08
در این روزهای غریب .....با طعم تلخ انقلاب و تحول .... و مزه مزه کردن هزار حرف خاکستری...با خاطره های لوس و بی مزه و دستمالی شده ....در ته تاریخ پر خبر این مملکت خسته و عاصی ..... شاید یک دل سیر فوتبال نگاه کردن آنهم با عشق به رنگ سرخ می چسبد ...... این جمعه سرد و خالی را بار دیگر به نام پرسپولیس تا ابد پایدار می زنم و...
-
حالم از این روزهابهم می خورد
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 18:11
نمایش مسخره و تکراری بیست و دوم بهمن هم تمام شد ....حالم از این جمله های تکراری بهم می خورد ....بخصوص لاف های آن کوتوله سیاسی که باورش شده است واقعا؛ رئیس جمهور ایران است ............. حالم از این روزها بهم می خورد ....
-
شمعی برای یک سالگی
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 20:59
امروز این خطوط عمرشان به یکسال رسید .... در این روزهای سرد بود که متولد شد ....قراری بود بین من و او ....برای دوباره نوشتن و دوباره متولد شدن .... آنروزها بی حوصلگی بود و امروز تکلیف است که بر دوشم گذاشتند .... که اگر نباشم و ننویسم خیانت کردم به ذات پاک قلم و باورهایی که در این سالها برایش جنگیدم و دویدم .... رفقای...
-
فصل بارونی بیشه
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 18:46
برف می بارید .....هوای سرد پایتخت اما مرا فریاد می زد ....برای دیدن آن نگاه پر وسوسه....پر خبر ....برای آن کله داغ و پر از حرف ..... برای آن ندای استوار عصا ....برای آن خنده های شیطنت آمیز ....آن کنایه های پر از منظور ....برای آن حواس همیشه جمع .....برای آن رادیوی خسته از فردا ....با آن نجواهای دلشوره آور بی بی سی و...
-
مروری بر خاطرات
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 18:10
(( پوری بنایی بعد از سالها در برابر دوربین طپش ... عکس : سام علامه ) (( عکس روی جلد مجله جوانان ...در روزهای بی بازگشت .....) این روزها همه زندگی ام گشت و گذار در آرشیو بی پایان زندگی ام است ...امروز برایتان گفتگو با پوری بنایی را می گذارم که ۴ سال پیش برای مجله طپش انجام دادم ..... گفتگوی اختصاصی با پوری بنایی داستان...
-
انقلاب ...خوب ...بد ...زشت
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 19:23
(( دیروز با شکوه .....)) (( دیروز پر افتخار ....)) (( این کله های داغ و پاک......)) (( شعارهای بی قافیه .....)) (( ایران امروز ....)) مثل یک انفجار مهیب بود ..... همه چیز با شوخی و خنده آغاز شد .... روزهای انقلاب بود و هر کسی از جایی آمده بود و می خواست به جایی برود .... اما همه راهها به رم و یا واتیکان و یا حتی قم...